مقدمه
در ساختار ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، سه محور اصلی بهطور پیوسته سرکوب شدهاند: باورهای دینی خارج از منظومهی رسمی، هویتهای ملی غیرفارس، و کنشهای سیاسی مستقل. این سه حوزه، نهتنها تهدید تلقی شدهاند، بلکه سرکوبشان بخشی از فرایند بقا و بازتولید قدرت حاکمیت بوده است.
در این مقاله، با نگاهی مستند و تحلیلی، روند سرکوب نظاممند این سه بُعد اساسی از موجودیت انسانی را بررسی میکنم؛ روندی که هزاران نفر را به تبعید، حاشیهنشینی، یا مرگ خاموش کشانده و هنوز ادامه دارد.
۱. عقیده: ایمانِ بدون اجازه
در جمهوری اسلامی، مشروعیت دینی تنها در صورتی به رسمیت شناخته میشود که با تأیید حکومت همراه باشد. هر گونه باور مستقل، بهویژه اگر ریشه در سنتهای بومی یا ادیان غیردولتی داشته باشد، تهدیدی امنیتی تلقی میشود.
پیروان آیین یارسان، مسیحیان نوکیش، بهاییان، دراویش، و حتی برخی از شیعیان منتقد، سالهاست که قربانی تبعیضهای ساختاری، محرومیتهای اجتماعی، و فشارهای امنیتیاند. آنها از تحصیل، اشتغال، خدمات عمومی، و حتی ثبت رسمی هویت خود محروم شدهاند.
بسیاری ناچار به انکار باورهایشان، یا پنهانکاری در زندگی روزمره میشوند. این انکار تحمیلی، نهتنها تهدیدی برای کرامت فردی است، بلکه باعث فروپاشیهای روانی، شکافهای خانوادگی، و در بسیاری موارد، مهاجرت اجباری میشود.
۲. هویت: ملتِ زیر نگاه امنیتی
در ایران، هویت ملی غیرفارس همواره در معرض نگاه امنیتی قرار داشته است. ملتهای کورد، بلوچ، عرب و ترکمن، سالهاست که بهجای به رسمیت شناختهشدن، با محدودیتهای زبانی، فرهنگی و اجتماعی مواجهاند.
برای کوردها، آموزش به زبان مادری، دسترسی به رسانه مستقل، و حتی برگزاری مراسم فرهنگی، امری پرهزینه و پرخطر است. فعالان فرهنگی و مدنی کورد، بارها بازداشت، زندانی یا مجبور به ترک کشور شدهاند.
سانسور محتوای فرهنگی، تعطیلی نهادهای بومی، و سرکوب تولیدات هنری و ادبی، بخشی از پروژهایست که هویت این ملت را خاموش یا جذب در هویت رسمی حاکم کند. اما آنچه در عمل اتفاق افتاده، گسترش حس بیعدالتی، افزایش سرخوردگی و تشدید میل به مهاجرت در میان نسل جوان بوده است.
۳. مقاومت: مجازاتِ اندیشیدن
نظام جمهوری اسلامی میان «اندیشهی انتقادی» و «تهدید امنیتی» تمایز قائل نیست. هر صدای مستقل، اگر از چارچوبهای حکومتی عبور کند، با واکنشهای شدید روبهرو میشود.
نویسندگان، روزنامهنگاران، هنرمندان، دانشجویان، معلمان، فعالان مدنی و صنفی، همگی تجربهی سانسور، بازداشت، محرومیت یا تبعید را داشتهاند؛ صرفاً بهدلیل آنکه فکر کردهاند، سخن گفتهاند یا در کنار دیگران ایستادهاند.
در خارج از کشور نیز، فعالان تبعیدی در امان نیستند. تهدیدهای سایبری، تخریب شخصیت در رسانهها، و فشار بر خانوادههایشان در داخل ایران، بخشی از ابزارهای خاموشسازی آنان است. حتی تغییر دین یا مشارکت در کلیسا، میتواند دستاویزی برای مجازات باشد.
⸻
نتیجهگیری: صدای ملتهایی که به حاشیه رانده شدند
وقتی ایمانِ آزاد، هویتِ ملی، و اندیشهی مستقل در یک سرزمین به جرم بدل میشود، اعتراض دیگر انتخاب نیست؛ ضرورت است.
من از سرزمینی آمدهام که در آن، زبانم سرکوب شد، هویتم انکار شد، و باورم اجازهی رشد نیافت. نخست، به دلیل تعلق به ملتی که سالها با تبعیض و نگاه امنیتی زیسته، و سپس به دلیل انتخاب باوری تازه — ایمان به مسیحیت — هدف سرکوب قرار گرفتم.
من از ملت کورد آمدهام؛ ملتی که قرنها صدایش را بریدهاند، اما هرگز خاموش نشده است.
آنچه امروز بیان میکنم، نه شکایت، بلکه شهادت است؛ شهادت به حقی که سالها از من و میلیونها انسان دیگر سلب شد:
حقِ زیستن با ایمان، زبان، و هویتی که خود برمیگزینیم، نه آنچه تحمیل میشود.
نه مرز، نه حکومت، و نه هیچ ساختاری نمیتواند این حق بنیادین را از انسان بگیرد.
بازگویی این حقایق، پژواک صدای آنانیست که هیچ رسانهای ندارند، هیچ تریبونی، و هیچ پناهی.
من چیزی فراتر از آن نمیخواهم که ابتداییترین حق انسانیست:
زیستن با ایمانی که باور دارم، زبانی که در آن زیستهام، و هویتی که در آن ریشه دارم.
نه بیشتر.
نه کمتر.